حكاية جاك و نبتة الفاصوليا
داستان جك و لوبياى سحرآميز
الْحَلَقةُ الثّالِثَة
قسمت سوم
بَعد بِضعَة أیّام: پس از چند روز
تَسلّق: بالارفت
ثانیَّة: دوباره
قَلعَة العَملاق: قلعه غول
کَالمَرَّة السّابِقة: همانند دفعه پیش
کانَ نائِماً: خواب بود
کانَ شَخیرُهُ عالیاً: (صدای)خرو پف او بلند بود
أَرادَ الإِختِباء: خواست پنهان شود
لِیُنقِذَ أُذُنَه: تا گوش هایش را نجات دهد
إِستیقَظ: بیدار شد
إِختَبأ تَحت السَّریر: زیر تخت پنهان شد
إنتفض: لرزيد
مذعورا: وحشت زده
لایُوجَد أَحدٌ هُنا: اینجا کسی نیست
لَم یَجِد أَحَداً: کسی را پیدا نکرد
أَحضَر دَجاجة: مرغى را آورد
وَضَعتْ الدَّجاجَة بَیضَة مِن الذَّهب: مرغ یک تخم طلا گذاشت
وَضَعها فی سَلَّة البَیْض: آن را در سبد تخم مرغ ها گذاشت
بَعد أَن دَخل: پس از اینکه وارد شد
شَعر بِالأَمان: احساس امنیت کرد
أَخَذ: گرفت
نَزل النَّبتة عَلی الفور: بلافاصله از لوبیا پایین آمد
حَکی لِوالِدَتِه ما حَدث: آنچه رخ داده بود را برای مادرش تعریف کرد
أُنظری یا أمّی: مامان نگاه کن
حَصَلتُ عَلی الدَّجاجة: اين مرغ را به دست آوردم
تَبیضُ بَیضة مِن الذَّهَب: تخم طلا میذاره
شَعرَتْ بِالسَّعادة الغامِرَة: احساس خوشبختی بسیار کرد
ما پیشنهاد می کنیم بخش های دیگر را دنبال کنید: