حكايَة لَيلى و الذِّئْب
داستان شنل قرمزی
الحلقة الرابعة
قسمت چهارم
ذَهَبَ أَخیراً هَذا الصَّیّاد: بالاخره این شکارچی رفت.
لقد کادَ یُغمَی عَلَیَّ حینَما شاهَدْتُ بُندُقیَتَهُ: هنگامی که تفنگ او را دیدم نزدیک بود بیهوش شوم.
عَلی کُلِّ حالٍ ما یُهِمُّني: به هر حال برايم مهم نيست.
هَذه البِنتُ السَّمینةُ یَبدُو أَنَّها وَجبَةُ الطَّعام اللَّذیذةِ: این دخترِ چاق، به نظر می رسد که یک وعده غذایی خوشمزه باشد.
سَآکُلُها: او را مى خورم.
وَلکِن لَیسَ هُنا: ولی نه اینجا
وَلکِن لا بُدَّ مِن خُطَّة: ولی یک نقشه لازم است.
سَتَکُونُ وَجبَةً دَسِمَةً: یک وعده ی چرب خواهد بود.
أَعَدَّ خُطَّةً ماکِرَةً: یک نقشه فریبنده آماده کرد.
وَ رَکضَ لِیَسبِقَ لیلی إِلی بَیتِ الجَدَّةِ: و دوید تا لیلی را تا خانه مادربزرگش دنبال کند.
لکِن کَیفَ یَصِلُ إلی مَنزلِ جَدَّة وَ هُو لا یَعرِفُهُ: ولی چگونه به خونه مادربزرگ برسد در حالی که آنجا را بلد نیست.
یا ذاتَ الوِشاحِ الأَحمَرِ: ای شنل قرمزی
أَرجُوکَ: خواهش می کنم.
أُریدُ أَن أَتکلَّم مَعَک: می خواهم که با تو صحبت کنم.
أَنا لَستُ ذِئبَا شِرّیراً: من گرگ بد ذات نیستم.
قَلبي رَقیقٌ: من خوش قلب هستم
سَمِعتُ بَطنَک یُصَوِّتُ مِن الجُوعِ: صدای گرسنگی شکمت را شنیدم.
بَل إنَّها أَصواتُ البَلابِلِ: بلکه آن صدای بلبلان است.
أُنظُري إِلیها قَبلَ أَن تَطیرَ: به آنها نگاه کن قبل از اینکه پرواز کنند.
لکِنَّني لا أَری أَیَّ بَلابِل: ولی من هیچ بلبلی نمی بینم.
أَنتِ سَبَبٌ:تو باعث هستى.
صَرَخْتِ بِصَوتٍ مُرتَفعٍ: با صدای بلند فریاد زدی.
لَدیَّ شَکٌّ کَبیرٌ في کَلامِکَ هَذا: من به این حرف تو شک دارم.
طَیّب، إِستَخدِمي عَقلَکِ وَ فَکِّري جَیِّدَاً: بسیار خوب، عقلت را به کار بگیر و به خوبی فکر کن.
لَوْ کُنتُ شِرّیراً لَما کُنتُ سَأَتَصَرَّفُ بِلُطفٍ: اگر بد ذات بودم با تو به ملایمت رفتار نمی کردم.
وَ کُنتُ أَکَلْتُکِ في الحالِ:و تو را همین الان می خوردم.