حكايَة لَيلى و الذِّئْب
داستان شنل قرمزی
الحلقة السّابعة
قسمت هفتم
وَصَلَتْ: رسید
جِئتُ لِزیارَتِکِ: برای دیدار تو آمدم
أُدخُلي: وارد شو
البابُ مَفتوح: در باز است
مِسکینَة جَدَتي: بیچاره مادربزرگم
لَقَد تَغَّیَرَ صَوتُها:صدایش تغییر کرده است
سَأدخلُ: وارد خواهم شد.
أحضَرتُ لَکِ باقَةً مِنَ الأزهارِ: برای تو دسته گلى آوردم
قَطَفتُها لَکِ مِن الغابَة: آن را برای تو از جنگل چیدم
اُنظری إلَیها: به آن نگاه کن
ماذا أَصابَ أُذُنَیکِ حَتّی طالَتا إِلی هذا الحَد الکبیر: گوشهای تو چه شده است که تا این اندازه بزرگ شده است.
لِکَیْ أَسمَعَ صَوتَکَ جَیّداً: برای اینکه صدای تو را خوب بشنوم
ماذا أُصابَ عَینَیکِ: چشمان تو چه شده است؟
لَقد کَبرُتاً و صارَتاً مُرعِبَتَین: بزرگ و ترسناک شده اند.
لِأَری وَجهَکِ الجَمیل: تا چهره ی زیبای تو را ببینم
لِکَی أُمسِکَ بِقُوة:تا تو را به قدرت بگیرم
ما هذا الفَم الکَبیر فِیه أَنیاب قاطِعَة کَأنيابِ الذِّئب: این دهان بزرگ چیست که در آن دندانهایی تیز همانند داندانهای گرگ است.
هذا لِکَی أَبتَلِعَکِ دفَعَة واحدة: برای آن است که تو را یک دفعه ببلعم
کانَت وَجبَةً دَسِمَةً لِذا أَشعُرُ بِالنُّعاس: وعده غذایی چربی بود برای همین خوابم می آید
أنامُ في فِراشَ و سریر: در رختخواب و تخت می خوابم
تَعِبتُ مِن مُطارَدَةِ هذا الذِّئب: از تعقیب و دنبال کردن این گرگ خسته شدم
و هُوَ لَمْ یَظهَرِ الیَوم: و او امروز دیده نمی شود.
تُری هَل وَصَلت بِسَلام: راستی آیا به سلامت رسیده است؟
جَدَةُ لَیلی تَشخُرُ شَخیراً عالیاً هذا الیَوم: مادر بزرگ لیلا امروز چقدر بلند خروپف می کند
أَخیراً وَجَدْتُک: بالاخره تو را یافتم
بَحَثتُ عَنکَ في کُلِ مَکان: همه جا به دنبالت گشتم
وَ هذا آخِرُ مَکانٍ کُنتُ أَتَوَقَّعُ أَن أَجِدَکَ فیه: و اینجا آخرین جایی است که انتظار داشتم تو را در آن پیدا کنم.
قَرَّرَ الصَیاد أَن یُطلِقَ النارَ وَ لکنَّهُ شَکَ في أَن تَکُونَ الجَدَة وَ لَیلی في بَطنِ الذِّئب المَمْلُوء: شکارچی تصمیم گرفت که تیراندازی کند ولی گمان کرد که مادربزرگ و لیلا در شکم پر گرگ باشند.